دوشنبه 11 تیر 1403
توضيحات بنر تبليغاتي
Nobitex Referral Campaign Banner

نویسنده : NetFars |

 

چهار دانشجوی دروغگو ( طنز آموزنده )

 

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحانات پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.

 

اما وقتی به شهر خود برگشتند فهمیدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه ؛ امتحان دوشنبه صبح بوده است.

 

بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جاماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.

 

آنها به استاد گفتند : ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرویمان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم ؛ به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم ...

 

استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها فردا بیایند و امتحان بدهند.

 

چهار دانشجوی پینوکیوی ما روز بعد به دانشگاه رفتند ؛ و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه ی امتحانی را داد و از آنها خواست تا شروع کنند.

 

آنها به اولین سوال نگاه کردند که ۵ نمره داشت و سوال بسیار آسانی بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.

 

سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت برگه پاسخ دهند.

 

سوال این بود : کدام لاستیک پنچر شده بود !؟

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : چهار دانشجوی دروغگو ( طنز آموزنده ) , دانشجو , دروغگو , دانشگاه , مسافرت , امتحان , امتحانات پایان ترم , پنچر شدن , زاپاس , پینوکیو ,

تاریخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 | نظرات (0) بازدید : 94
نویسنده : NetFars |

 

ایمیل عاشقانه مجنون به لیلی !

 

داد مجنون بهر ليلی يک ايميل

گفت ای از هجر تو اشكم چو سيل

 

ای به قربان قد و بالای تو

من فدای قامت رعنای تو

 

ناز كم كن ای نگار ناز دار

قهر با من نيست انصاف ای نگار

 

خواسته ای ميرزا قلمدونت شوم

واله و شيدا و حيرونت شوم

 

گفته ای نامه ز ايميل بهتر است

دست خط يار ديدن خوشتر است

 

ليک دور نامه ، لیلی جان گذشت

دوره ی ايميل يا ايكارد گشت

 

نامه جانم مال عهد بوق بود

راز دار عاشق و معشوق بود

 

مال عهد چادر و چاقچور بود

خيس از اشک عاشق مهجور بود

 

چون كه می پوشی مینی ژوپ اين زمان

چون كه تی شرتت گرفته در ميان

 

ناخن تو چون كه گشته مانيكور

خط چشمت چشم ها را كرده كور

 

چون به لب ماتيک داری ای عزيز

کی تو می باشی فناتيک ای عزيز ؟

 

نامه بهر توست ديگر املی

ای نگار دلربای سوگلی

 

گشته چت ديگر به جايش جانشین

دوره ی ايميل گشت ای نازنين

 

فيبر نوری گشته ديگر اين زمان

جانشين كفتر نامه رسان

 

بهر تو ايميل خيلی بهتر است

لايق عاشق كشان دلبر است

 

اسب همت را تو اينک هی بكن

بهر مجنون يک ايميل ریپلی بكن

 

جوف آن بفرست اتچ های قشنگ

فايل های جور واجور و رنگ وارنگ

 

عشق من آنلاين توست ای مهربان

صبح و ظهر و عصر و شب در هر زمان

 

آف مسيجت می فرستم دم بدم

تا كه مهر افزون کنی و ناز كم

 

اين ايميل را کپی پیست در هارد كن

از برای عاشقان فوروارد كن

 

با خیال راحت ای يار ملوس

چون كه دارد اين ايميل آنتی ويروس

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : ایمیل عاشقانه مجنون به لیلی ! , لیلی و مجنون , ایمیل , قامت رعنا , میرزا قلمدون , شعر طنز , شیدا , نامه , عهد بوق , عاشق , معشوق , مینی ژوپ , مانیکور , ماتیک , چت کردن , فیبر نوری , کفتر , آنلاین , مسیج , آنتی ویروس ,

تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 | نظرات (0) بازدید : 122
نویسنده : NetFars |

 

اگر دو مرد خواهان یک زن باشند چه طور میشه ؟

 

ببينيم اين دو مرد در ممالك مختلف چه كار می كنن : (طنز)

 

ژاپن : جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر ميشه و خودکشی ميکنه ، جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگين ميشه که خودکشی ميکنه ، بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نيست.

 

قفقاز : جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار ميکنه ، دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به فرار می ذاره ، باز اولی همين کار رو ميکنه و اين ماجرا دائما تکرار ميشه.

 

انگلستان : دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضيه رو به يه شرط بندی توی مسابقه اسب سواری موکول ميکنن ، اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون ميشه.

 

مکزيک : کار به زد و خورد خونينی ميکشه و يکي از طرفين کشته ميشه ، ولی بعدش اونکه رقيبش رو کشته از دختر مورد نظر دلسرد ميشه و دخترک بی شوهر می مونه.

 

اسپانيا : مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در مياره و با زن محبوبش به آمريکای جنوبی فرار ميکنن.

 

فرانسه : خيلی کم کار به جاهای باريک ميکشه ، دو تا مرد با همديگه توافق میکنن که خانم مدتی مال اولی و مدتی مال دومی باشه.

 

نروژ : معشوقه دو مرد برای اينکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعي ميندازه پايين و غائله ختم ميشه.

 

آفريقا : قضيه خيلی ساده ست و جای اختلاف نيست ، دو تا مرد ، زنی رو که مي خوان عقد ميکنن و علاوه بر اون ، بيست تا زن ديگه هم ميگيرن.

 

آمريکا : حل قضيه بستگی به زن داره ، و هر کس رو انتخاب کرد با اون ازدواج ميکنه ، و عاشق دومی شب و روز با یک هفت تیر به فکر کشتن عاشق اولیه و بالاخره نقشش رو عملیاتی میکنه.

 

استراليا : دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره ميکنن ، اين مشاجره اونقدر طول ميکشه تا يکی از طرفين پير بشه و بميره ، يا از يه مرضی بميره ، اونوقت اونکه زنده مونده با خيال راحت به مقصودش ميرسه.

 

و اما ايران : فقط پول موضوع رو حل ميکنه ، پدر و مادر دختر ميشينن با همديگه مشورت ميکنن و خواستگاری که پولدارتر و گردن کلفت تره رو انتخاب ميکنن ، عاشق شکست خورده اگه توی عشقش جدی باشه يا بايد خودشو بکشه يا رقيب رو از ميدون به در کنه يا افسردگی میگيره !!!

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : اگر دو مرد خواهان یک زن باشند چه طور میشه ؟ , مرد , زن , عشق , عاشقی , ازدواج , قفقاز , مکزیک , اسپانیا , نروژ , پول , خواستگاری , افسردگی , مطلب طنز , گردن کلفت , رقیب عشقی , مشاجره , عقد , دوئل , دختر ,

تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 | نظرات (0) بازدید : 154
نویسنده : NetFars |

 

عشق مادری

.

My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment.

مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

 
She cooked for students & teachers to support the family.

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

 
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.

یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

 
I was so embarrassed. How could she do this to me?

 خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو با من بكنه ؟

 
I ignored her, threw her a hateful look and ran out.

 به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم

 
The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره

 
I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم .  كاش زمین دهن وا میكرد و منو .. كاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد....

 
So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟

 
My mom did not respond...

اون هیچ جوابی نداد....

 
I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.

 حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم

 
I was oblivious to her feelings.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

 
I wanted out of that house, and have nothing to do with her.

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

 
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.

 سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

 
Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.

اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

 
I was happy with my life, my kids and the comforts

 از زندگی ، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

 
Then one day, my mother came to visit me.

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من

 
She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

 
When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.

وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر

 
I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"

سرش داد زدم : " چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟! "  گم شو از اینجا ! همین حالا

 
And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.

اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد

 
One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .

یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

 
So I lied to my wife that I was going on a business trip.

 ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم

 
After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.

بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی

 
My neighbors said that she is died.

همسایه ها گفتن كه اون مرده

 
I did not shed a single tear.

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

 
They handed me a letter that she had wanted me to have.

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

 
"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.

 ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

 
I was so glad when I heard you were coming for the reunion.

 خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

 
But I may not be able to even get out of bed to see you.

 ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم

 
I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

 
You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی

 
As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.

به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

 
So I gave you mine.

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

 
I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.

برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

 
With my love to you

با همه عشق و علاقه من به تو

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : عشق مادری , داستان کوتاه , عشق , مادر , فرزند , سنگاپور , چشم , تصادف , پزشک , خدمتکار , فقیر , تحقیر , مسخره کردن , خندیدن ,

تاریخ : پنجشنبه 17 اسفند 1402 | نظرات (0) بازدید : 134

حالت چشم دانشجویان دختر و پسر تاریخ : دوشنبه 28 خرداد 1403
ماجرای طنز دختر مکزیکی و نامزدش ! تاریخ : دوشنبه 28 خرداد 1403
عکس انواع خر تاریخ : جمعه 04 خرداد 1403
عکس شجره نامه پادشاهان هخامنشی تاریخ : جمعه 04 خرداد 1403
عکس چهره دختر خانم ها بعد از بیدار شدن تاریخ : جمعه 28 اردیبهشت 1403
آموزش کاربردی چند ضد حال اساسی تاریخ : جمعه 28 اردیبهشت 1403
داستان کوتاه و خواندنی پیرمرد و دخترک تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403
تصويری دلخراش از گروگانگيری يک دختر ! تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403
کاریکاتور مراحل درس خواندن تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403
فواید و مضرات روغن ذرت تاریخ : شنبه 01 اردیبهشت 1403
شعر طنز حسنی نگو بلا بگو تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403
داستان طنز سیندرلا تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403
فواید بی شمار تخم مرغ تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403
شعر مست و هشیار از پروین اعتصامی تاریخ : یکشنبه 26 فروردین 1403
عکس 2 تا هلو ! تاریخ : یکشنبه 26 فروردین 1403
وای به روزی كه خانوم ها برن سربازی ! تاریخ : شنبه 25 فروردین 1403
عکس ابراز عشق مردانه تاریخ : چهارشنبه 22 فروردین 1403
تصاویر هتلی رویایی با امکانات مدرن تاریخ : چهارشنبه 22 فروردین 1403
تست روانشناسی مخصوص آقایان ! تاریخ : چهارشنبه 15 فروردین 1403
9 توصیه دوستانه یک آدم افسرده تاریخ : چهارشنبه 15 فروردین 1403

تعداد صفحات : 163


فروشگاه اینترنتی
نت فارس
firefox
opera
google chrome
safari