سه شنبه 16 اردیبهشت 1404
توضيحات بنر تبليغاتي
Nobitex Referral Campaign Banner

صندوق گروه مالی فیروزه

صندوق سرمایه گذاری فیروزه (ثبت شده) به تمام کدهای بورسی که امروز ثبت نام خودشون رو تکمیل کنند مقداری واحد صندوق ساحل پاداش میده !

کافیه وارد لینک زیر بشید , شماره موبایل و شماره ملیتون رو ثبت کنید , بقیه اطلاعاتتون رو خود صندوق از طریق سجام داره

مقدار پاداش محدوده و به دوستانی که زودتر وارد بشن تعلق میگیره

بعد ثبت نام , روی گزینه فعال سازی بالا صفحه بزنید تا پول بیاد تو حسابتون

کمتر از ۳ دقیقه وقت میبره !

لینک پاداش 👇👇👇

https://app.firouzeh.com

نویسنده : NetFars |

 

آخرین كلمات برخی افراد به نقل از عزرائیل !

 

آخرین كلمات برخی افراد به نقل از عزرائیل !

 

آخرین کلمات یک برقکار : خوب حالا روشنش کن ...

آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی : من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم ...

آخرین کلمات یک متخصص خنثی سازی بمب : این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه ...

آخرین کلمات یک نارنجک‌انداز : گفتی تا چند بشمرم ؟

آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم ، سمی نیست ...

آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده ، دیگه گلوله نداره ...

آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو ؟

آخرین کلمات یک خبرنگار : بله ، سیل داره به طرفمون میاد ...

آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه ؟

آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود !

آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی ...

آخرین کلمات یک دوچرخه‌سوار : نخیر حق تقدم با منه !

آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده‌ام !

آخرین کلمات یک سرنشین اتومبیل : برو سمت راست ، راه بازه ...

آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو ؟

آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره ...

آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم ...

آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم ...

آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام ، همه‌اش سه نفرند ...

آخرین کلمات یک قهرمان اتومبیل رانی : مکانیک یادش رفته ترمز رو درست کنه !

آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه ، قاتل شما هستید !

آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارد دیسک پاک شده است ...

آخرین کلمات یک کوهنورد : سر طناب رو محکم بگیری ها ...

آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری ...

آخرین کلمات یک گیتاریست : یه خرده ولوم بده ...

آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه ؟

آخرین کلمات یک مادر : بالأخره سی‌دی‌هات رو مرتب کردم ...

آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بیخطره ...

آخرین کلمات یک متخصص کامپیوتر : معلومه که ازش بک‌آپ گرفتم !

آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار !  چراغ قرمزه !

آخرین کلمات یک ملوان : من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم ؟

آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره ...

آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه‌ام صحیح نبود ، بیماریتون لاعلاجه ...

آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره ؟

آخرین کلمات یک پیشخدمت رستوران : باب میلتون بود ؟

آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا ، باز تیغهء گیوتین گیر کرد ...

آخرین کلمات یک خون‌آشام : نه بابا ، خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه !

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : آخرین كلمات برخی افراد به نقل از عزرائیل ! , آخرین کلمات , حرف آخر , مردن , مرگ , عزرائیل , چترباز , داور فوتبال , آفساید , شکارچی , غواص , فضانورد , اتومبیل رانی , کارآگاه خصوصی , گروگان , انسان عصر حجر , متخصص آزمایشگاه , بندباز , جلاد , خون آشام ,

تاریخ : جمعه 09 آذر 1403 | نظرات (0) بازدید : 68
نویسنده : NetFars |

 

حالت چشم دانشجویان دختر و پسر

 

هنگام درس دادن استاد سر کلاس :

(-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-)

 

 
وقتی استاد خبر امتحان رو میده : 

(o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O)

 

 
موقع امتحان :

(←.←) (→.→) (←.←) (→.→) (←.←) (→.→)

 

 
وقتی استاد موقع امتحان حواسش رو جمع میکنه واسه مچ گیری :

(↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓)

 

 
وقتی که نمره ها رو میزنن :

(͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏)‬

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : حالت چشم دانشجویان دختر و پسر , دختر و پسر , متقلب , درس دادن , امتحانات , مچ گیری , دانشگاه , دانشجو , مطلب طنز , مطلب جالب ,

تاریخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 | نظرات (0) بازدید : 191
نویسنده : NetFars |

 

ماجرای طنز دختر مکزیکی و نامزدش !

 

دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد

پس از دو ماه ، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون :

لورای عزیز ، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به تو خیانت کرده ام !!

و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم را برایم پس بفرست

با عشق ؛ روبرت

 

ماجرای طنز دختر مکزیکی و نامزدش !


 
دختر جوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد ، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد ، برادر ، پسرعمو ، پسردایی و ... خودشان به او قرض بدهند
و سپس همه آن عکس ها را همراه با عکس روبرت ، نامزد بی وفایش ، در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون :

روبرت عزیز ، مرا ببخش ، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم ، لطفاً عکس خودت را از میان عکسهای توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان !! 🤣🤣🤣

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : داستان کوتاه , داستان خنده دار , دختر مکزیکی , عکس دختر , عکس دختر مکزیکی , نامزد , خیانت , حقه بازی , مکزیک , آرژانتین , سفر کردن , مطلب خنده دار , ماجرای طنز دختر مکزیکی و نامزدش ! ,

تاریخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 | نظرات (0) بازدید : 172
نویسنده : NetFars |

 

آموزش کاربردی چند ضد حال اساسی

 

روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو كوك كنین تا همه از خواب بپرن

 
همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین

 
بهتره حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین

 

آموزش کاربردی چند ضد حال اساسی

 
کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون به صورت اسکناس 50 هزاری پرداخت کنید

 
سر چهار راه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زودتر راه بیفتند

 
روی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت حرکت کنین

 
وقتی عده زیادی مشغول تماشای فوتبال هستند مرتب کانال رو عوض کنین

 
از بستنی فروشی بخواین که اسم پنجاه و چهار نوع بستنی رو براتون بگه

 
در یک جمع ، سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین

 
به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین

 
وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین

 
وقتی با بچه های خردسال بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین

 
موقع ناهار توی یک جمع ، جزئیات تهوع و گلاب به روتون استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین

 
ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین

 
بوتیک چی رو وادار کنید شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاشو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچ کدوم جالب نیست و سریع خارج بشین

 
شمع های کیک تولد دیگران رو فوت کنین

 
اگر سر دوستتون طاسه ، مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین

 
وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته

 
روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین

 
وقتی دوستتون رو بعد از یه مدت طولانی می بینین ، بگین چقدر پیر شده

 
وقتی کسی در جمعی جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود

 
چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین

 
بادکنک بچه ها رو بترکونین

 
مرتب اشتباه لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت کردنشون رو گوشزد کنین و بهش بخندین

 
وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه میکنه بهش بگین موی بلند بیشتر بهش می یاد

 
بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین

 
توی كنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری ، بی موقع دست بزنین

 
هر جایی كه می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! "مثلا توی دستكش دوستتون"

 
وقتی از کسی آدرسی رو می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین

 
دوستتون كه پاش توی گچه رو به فوتبال بازی كردن دعوت كنین

 
عكسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا كنین

 
پیچهای كوك گیتار دوستتون رو كه ۵ دقیقه دیگه اجرای برنامه داره حداقل ۲۷۰ درجه در جهات مختلف بچرخونین

 
با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش كه اونطرف خیابونه رو بپرسین

 
شیشه های سس گوجه فرنگی و هات سس فلفل رو عوض كنین

 
موقع عكس رسمی انداختن ، برای هر كس جلوتونه شاخ بذارین

 
توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون ، فقط پسته ها و فندقهای دهان بسته بذارین

 
شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و میومیو كنین

 
توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین

 
توی جای كارت دستگاههای عابر بانك چوب كبریت فرو كنین

 
یكی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق كنین

 
توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین كه هر چی شعر بلده بخونه

 
چراغ توالتی كه مشتری داره و كلید چراغش بیرونه رو خاموش كنین

 
ورقهای جزوه ۳۰۰ صفحه ای دوستتون كه ازش گرفتین زیراكس كنین رو قاطی پاتی بذارین ، بعد بهش پس بدین

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : آموزش کاربردی چند ضد حال اساسی , آموزش کاربردی , ضدحال , مسخره بازی , دلقک بازی , کوک کردن ساعت , عکس ضد حال , همسر دوم , تماشای فوتبال , عکس , هورت کشیدن , دندان مصنوعی , تهوع و استفراغ , کیک تولد , کنسرت موسیقی ,

تاریخ : جمعه 28 اردیبهشت 1403 | نظرات (0) بازدید : 218
نویسنده : NetFars |

 

داستان طنز سیندرلا

 

يکي بود ، دو تا نبود ، زير گنبد کبود که شايدم کبود نبود و آبي بود ، يه دختر خوشگل بی پدر مادر زندگی می کرد.

اسم اين دختر خوشگله سيندرلا بود که بلا نسبت دخترای امروزی ، روم به ديوار روم به ديوار ، گلاب به روتون خيلی خوشگل بود.

سيندرلا با نامادريش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر ناتنياش که اسمشون زری و پری بود زندگی می کرد.

بيچاره سيندرلا از صبح که از خواب پا می شد بايد کار می کرد تا آخر شب ..... آخه صغرا خانم خيلی ظالم بود. همش می گفت سيندرلا پارکت ها رو طی کشيدی؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد گيری کردی؟ سيندرلا ميلک شيک توت فرنگيه منو آماده کردی؟
سيندرلا هم تو دلش می گفت : ای بترکی ، ذليل مرده ی گامبو ، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسايده ، و بلند ميگفت : بله مامی صغی ( همون صغرا خانم خودمون ) .

خلاصه الهی بميرم برای اين دختر خوشگله که بدبختيهاش يکی دو تا نبود.

 

داستان طنز سیندرلا

 

القصه ، يه روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود و خوشی زير دلش زده بود ، خر شد و تصميم گرفت که ازدواج کنه .

 

رفت پيش مامانش و گفت مامان جونم .....

مامانش : بله پسر دلبندم .....

شاهزاده : من زن می خوام .....

مامانش : تو غلط می کنی پسره ی گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ ديگه زن گرفتنت چيه؟

شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پير پسر میشم ، دارم مثل غنچه ی گل پرپر میشم .....

مامانش در حالی که اشکش سرازير شده بود گفت : باشه قند عسلم ، شير و شکرم ، پسر گلم ، می خوای با کی مزدوج شی؟

شاهزاده : هنوز نمی دونم ولی می دونم که از بی زنی دارم می ميرم .....

مامانش : من از فردا سراغ می گيرم تا يه دختر نجيب و آفتاب مهتاب نديده و خوشگل مثل خودم برات پيدا کنم !

خلاصه شاهزاده ديگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود تا مامانش يه دختر با کمالات و تحصيل کرده و امروزی براش گير بياره.

 

يه روز مامانش گفت : کوچولوی عزيز مامان ، من تمام دخترای شهر رو دعوت کردم خونمون ، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردنی برات بگيرمش .....

شاهزاده گفت : چرا با پس گردنی؟

مامانش گفت : الاغ ، چرا نمی فهمی ، برای اينکه مهريه بهش ندی ، پس آخه تو کی می خوای آدم شی؟

 

روز مهمونی فرا رسيد ، سيندرلا و زری و پری هم دعوت شده بودند .

زری و پری هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ، شده بودند مثل 2 تا بچه ميمون ، اما سيندرلا ، وای چی بگم براتون شده بود يه تيکه ماه ، اصلا" ماه کيلويی چنده ، شده بود ونوس شايدم ..... ( مگه من فضولم ، اصلا" به ما چه شبيه چی شده بود ).

 

صغرا خانم حسود چشم در اومده سيندرلا رو با خودش نبرد ، سيندرلا کنار شومينه نشست و قهوه ی تلخ نوشيد و آه کشيد و اشک ريخت ؛

يهو ديد يه فرشته ی تپل مپل با 2 تا بال لنگه به لنگه ، با يه دماغ سلطنتی و چشمای لوچ جلوی روش ظاهر شد .....

 

سيندرلا گفت : سلام .....

فرشته : گيريم عليک .

حالا آبغوره می گيری واسه من ؟

سيندرلا : نه واسه خودم می گيرم .....

فرشته : بيجا می کنی ، پاشو ببينم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن .....

سيندرلا : آرزو می کنم که به مهمونی شاهزاده برم .....

فرشته : خوب برو ، به درک ، کی جلوی راهتو گرفته دختره ی پررو ؟ راه بازه جاده درازه .....

سيندرلا : چشم ميرم ، خداحافظ .....

فرشته : خداحافظ .....

 

سيندرلا پا شد ، می خواست راه بيفته ؛ زنگ زد به آژانس ، ولی آژانس ماشين نداشت .

زنگ زد به تاکسی تلفنی ولی اونجا هم ماشين نبود .

زنگ زد پيک موتوری گفت : آقا موتور داريد؟ يارو گفت : نه نداريم.

سيندرلا نا اميد گوشی رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هی ميگی برو برو ، آخه من چه جوری برم؟

فرشته گفت : ای بخشکی شانس ، يه امشب می خواستم استراحت کنم که نشد ، پاشو بيا ببينم چه مرگته ! بالاخره يه خاکی تو سرمون ميريزيم.

 

با هم رفتند تو انباری ، اونجا يه دونه کدو حلوايی بود ؛

 

فرشته گفت بيا سوار اين شو برو

سيندرلا گفت : اين بی کلاسه ، من آبروم میره اگه سوار اين بشم

فرشته گفت : خوب پس بيا سوار من شو !!!

سيندرلا گفت : يه آناناس اونجاست ؛ فرشته جون ، به دردت می خوره ؟

فرشته : بله می خوره .....

سيندرلا : پس مبارکه انشاالله .

 

خلاصه فرشته چوب جادوگريش رو هوا چرخوند و کوبيد فرق سر آناناس و گفت : يالا يالا تبديل شو به پرشيا.

 

بيچاره آناناس که ضربه مغزی شده بود از ترسش تبديل شد به يه پرشيای نقره ای.

 

فرشته به سيندرلا گفت : رانندگی بلدی؟ گواهينامه داری؟

سيندرلا : نه ندارم .....

فرشته : بميری تو ، چرا نداری؟

سيندرلا : شهرک آزمايش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم .....

فرشته : ای خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم.

فرشته با عصاش زد تو کله ی يه سوسک بدبخت که رو ديوار نشسته بود و داشت با افسوس به پرشيا نگاه می کرد.

سوسکه تبديل شد به يه پسر بدقيافه ، مثل پسرای امروزی .

سيندرلا گفت : من با اين ته ديگ سوخته جايی نميرم .....

فرشته : چرا نميری؟

سيندرلا : آبروم میره .....

فرشته : همينه که هست ، نمی تونم که رت باتلر رو برات بيارم .....

سيندرلا : پس حداقل به اين گاگول بگو يه ژل به موهاش بزنه .

 

خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختی بود حرکت کردند سمت خونه ی پادشاه

وقتی رسيدند اونجا ديدند وای چه خبره !  چند تا خواننده اومده بودن اونجا داشتن آواز می خوندن ، یکیشون داشت مخ پدر پادشاه رو تيليت می کرد ؛ زری و پری هم جوگير شده بودند و داشتند تکنو می زدند ؛ صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه می رفت ( آخه بيچاره صغرا خانم از بی شوهری کپک زده بود )

 

خلاصه تو اين هاگير واگير شاهزاده چشمش به سيندرلا افتاد و يه دل نه صد دل عاشقش شد .

 

سيندرلا هم که ديد تنور داغه چسبوند و با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ی ملوسم منو می گيری ؟

شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟

سيندرلا : 37 .....

شاهزاده در حالی که چشماش از خوشحالی برق می زد گفت : آره می گيرمت ، من هميشه آرزو داشتم شماره ی پای زنم 37 باشه.

 

خلاصه عزيزان من ، شاهزاده سيندرلا رو در آغوش کشيد و به مهمونا گفت : ای ملت هميشه آن لاين ، من و سيندرلا می خواهيم با هم ازدواج کنيم ، به هيچ خری هم ربط نداره .

 

همه گفتند مبارکه و بعد هم يک صدا خوندند : گل به سر عروس يالا ..... داماد و ببوس يالا .....

سيندرلا هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسيد و قند تو دلش آب شد ( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد )

 

سپس با هم ازدواج کردند و سالهای سال به کوريه چشم زری و پری و صغرا خانم ، به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند و شونصد تا بچه به دنيا آوردند

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : داستان طنز سیندرلا , سیندرلا , تناردیه , زری خانم , صغرا خانم , صغری خانم , داستان خنده دار , داستان شب , داستان کودکان , عکس سیندرلا , عکس کارتونی , داستان بچگانه , داستان طنز , قصه , مطلب طنز , شاهزاده , cinderella , pic , photo ,

تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403 | نظرات (0) بازدید : 385
نویسنده : NetFars |

 

وای به روزی كه خانوم ها برن سربازی !

 

(مطلب شوخی و طنز)

 

صبحگاه :

فرمانده : پس این سربازه‌ ها ( بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه ! ) کجان؟

معاون : قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

 

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند ...

سلام سارا جان

سلام نازنین ، صبحت بخیر

عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر

سلام نرگس

سلام معصومه جان

ماندانا جون ، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی ...

 

وای به روزی كه خانوم ها برن سربازی !

 

صبحانه :

وا ... آقای فرمانده ، عسل ندارید؟

چرا کره بو میده؟

بچه‌ها ، من این نون رو نمیتونم بخورم ، دلم نفخ میکنه

آقای فرمانده ، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

 

بعد از صبحانه ، نرمش صبحگاهی (دیگه تقریبا شده ظهرگاه) :

فرمانده : همه سینه خیز ، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید

وا نه ، لباسامون خاکی میشه ...

آره ، تازه پاره هم میشه ...

وای وای خاک میره تو دهنمون ...

من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...

 

ناهار :

این چیه؟ شوره

تازه ، ادویه هم کم داره

فکر کنم سبزی اش نپخته باشه

من که نمی خورم ، دل درد میگیرم

من هم همینطور چون جوش میزنم

فرمانده : پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!

بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما .....؟

برو خودت غذا درست کن

والا ، من توی خونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم ، حالا واسه تو ...

 

چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند ، کسی ناهار نخورد

 

وای به روزی كه خانوم ها برن سربازی !

 

بعد از ناهار :

فرمانده : کجان اینا ؟

معاون : رفتن حمام

فرمانده با لگد درب حمام را باز میکند و داد میکشد ، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه ها گم میشود ...

هوووو .... بی شعور

مگه خودت خواهر مادر نداری ...

بی آبرو گمشو بیرون ...

وای نامحرم ...

کثافت حمال ...

 

بعد از ظهر :

فرمانده : چیه؟ چرا همه نشستید؟

یه دقیقه اجازه بده ، خب فریبا جان تو چی میخوری؟

جوجه بدون برنج

رژیمی عزیزم؟

آره ، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم

 

شب در آسایشگاه :

یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و با ناز و عشوه میگه : جناب فرمانده ، از دست ما ناراحتین؟

فرمانده : بله بسیار زیاد !

خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده ، همه با هم ببینیم

فرمانده : برید بخوابیییییییییییییید !! الان وقت خوابه !!

 

فرمانده میره تو آسایشگاه :

وا ... عجب بی شعوری هستی ها ، در بزن بعد بیا تو

راست میگه دیگه ، یه یااللهی چیزی بگو

فرمانده : بلند شید برید بخوابید!

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبروی هم نشسته اند

فرمانده : ببینم چیکار میکنید؟

واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم

آره فری جون ؛ صبر کن این یکی پام مونده

فرمانده : به من میگی فری؟  سرباز ! بندازش انفرادی

سرباز : آخه گناه داره ، طفلکی

مهشید : ما اومدیم سربازی یا زندان !  عجبا !

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : وای به روزی كه خانوم ها برن سربازی ! , سربازی خانم ها , خدمت سربازی , نظام وظیفه , زنها , خانمها , مسخره بازی , فرمانده , ناز و عشوه , زنانه , نفخ شکم , مطلب طنز , پنیر کاله , نرمش صبحگاهی , سینه خیز , حمام زنانه , ماست موسیر , سریال فرار از زندان , آسایشگاه , لاک ناخن ,

تاریخ : شنبه 25 فروردین 1403 | نظرات (0) بازدید : 398

عکس هایی از ساختمان جالبی در نیاوران تاریخ : جمعه 12 اردیبهشت 1404
خواص و مضرات زردچوبه تاریخ : پنجشنبه 18 بهمن 1403
ترول سایپا تاریخ : جمعه 21 دی 1403
ترول تایپ تاریخ : جمعه 21 دی 1403
ترول اجسام شفاف تاریخ : جمعه 21 دی 1403
ترول شامپو خریدن دخترا و پسرا تاریخ : جمعه 21 دی 1403
ترول انعکاس صدای کوهستان تاریخ : جمعه 21 دی 1403
آخرین كلمات برخی افراد به نقل از عزرائیل ! تاریخ : جمعه 09 آذر 1403
هر آنچه که در مورد صلوات باید بدانید تاریخ : جمعه 09 آذر 1403
ترول دوش گرفتن با آب سرد تاریخ : جمعه 25 آبان 1403
قانون مدنی و اصلاحات بعدی تاریخ : جمعه 25 آبان 1403
تیروئید عصبی تاریخ : جمعه 27 مهر 1403
روانشناسی شکل امضا تاریخ : جمعه 27 مهر 1403
حالت چشم دانشجویان دختر و پسر تاریخ : دوشنبه 28 خرداد 1403
ماجرای طنز دختر مکزیکی و نامزدش ! تاریخ : دوشنبه 28 خرداد 1403
عکس انواع خر تاریخ : جمعه 04 خرداد 1403
عکس شجره نامه پادشاهان هخامنشی تاریخ : جمعه 04 خرداد 1403
عکس چهره دختر خانم ها بعد از بیدار شدن تاریخ : جمعه 28 اردیبهشت 1403
آموزش کاربردی چند ضد حال اساسی تاریخ : جمعه 28 اردیبهشت 1403
داستان کوتاه و خواندنی پیرمرد و دخترک تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403

تعداد صفحات : 10


فروشگاه اینترنتی
نت فارس
firefox
opera
google chrome
safari