یکشنبه 10 تیر 1403
توضيحات بنر تبليغاتي
Nobitex Referral Campaign Banner

نویسنده : NetFars |

 

داستان پادشاه چهار زنه

 

روزی روزگاری .....

پادشاهی وجود داشت كه چهار زن داشت !

پادشاه زن چهارمش را بيشتر از همه دوست داشت. و با قبای گران قيمتش چنان به او عشق مي ورزيد كه بهترين رفتارها را با او می كرد و بهترين ها را به او می داد.

او همسر سومش را نيز بسيار دوست داشت و هميشه او را به قلمروی پادشاهی همسايه برای تفريح مي فرستاد. با اين وجود می ترسيد كه روزی او تنهايش بگذارد.

او همسر دومش را نيز دوست داشت. و او ( همسر دومش ) برايش محرم اسرار بود و با او مهربان ، رحيم و صبور بود. هر وقت با مشكلی روبرو می شد می توانست مشكلاتش را با او در ميان بگذارد تا او در شرايط سخت كمكش كند.

همسر اولش شريكی باوفا برايش بود و او را در مال و دارايی و مسايل حكومتی مشاركت می داد. اگر چه او پادشاه را شديدا دوست داشت ؛ با اين وجود او همسر اولش را دوست نداشت و به سختی به او اعتنايی می گذاشت.

 

داستان پادشاه چهار زنه

 

روزی پادشاه بيمار شد ؛ او می دانست كه وقتش بسيار كم است. او به زندگی پر تجملش فكر می كرد و با خود می گفت : من اكنون 4 همسر با خود دارم و وقتی بميرم تنها نخواهم شد.

بنابراين او چهارمين همسرش را فرا خواند و به او گفت : من تو را بيشتر از همه دوست دارم ؛ من بهترين جامه ها را به تو هديه كردم و بيشترين توجه ها را به تو كردم. اكنون من در حال مردن هستم ؛ آیا تو با من می آیی و مرا همراهی ميكني ؟

همسر چهارمش پاسخ داد : "به هيچ وجه" و بدون گفتن حتی يك كلمه از او دور شد.

پاسخ او همچون خنجری در قلب پادشاه فرو رفت ؛ پادشاه اندوهگين سپس همسر سومش را فرا خواند و به وی گفت : من در تمام طول زندگی ام تو را دوست داشتم ؛ اكنون كه من در حال مردن هستم آيا تو با من می آيی و مرا همراهی ميكنی ؟

همسر سومش پاسخ داد : نه ؛ زندگی خيلی خوب است !!! وقتی تو بميری ، من دوباره ازدواج خواهم كرد.

قلب پادشاه رنجور شد و تكان خورد ؛ او سپس همسر دومش را فرا خواند و به او گفت : من هميشه برای كمك به تو آماده و حاضر بودم ؛ اكنون كه من در حال مردن هستم آيا تو با من می آيی و مرا همراهی ميكني ؟

همسر دومش پاسخ داد : متاسفم ؛ از من كمكی برنمی آيد ؛ نهايت كمك من اين است كه تو را تا قبرت برسانم.

جوابش مثل صاعقه ای رها شده بود و پادشاه خوار شد.

سپس صدايی فرياد برآورد : من اينجا را با تو ترك خواهم كرد ؛ با تو خواهم آمد ؛ مهم نيست كه تو كجا می روی !

پادشاه نگاهی انداخت و همسر اولش را ديد ؛ او كه از سوء تغذيه رنج می برد لاغر و استخوانی شده بود.

پادشاه با اندوهی فراوان گفت : من تا زمانی كه اين شانس را داشتم بايد بيشتر به تو توجه می كردم.

 

 

در حقيقت ما در زندگيمان چهار زن داريم !

چهارمين همسر ما بدن ماست.

مهم نيست كه چقدر وقت و تلاش صرفش كنيم تا خوب به نظر برسد ؛ وقتي ما بميريم ما را ترك خواهد كرد.

سومين همسر ما ، مال و مقام و ثروت ماست.

وقتی ما بميريم او نيز به بقيه می پيوندد.

دومين همسر ما خانواده و دوستان ما هستند.

مهم نيست كه چقدر با ما بوده اند ؛ نهايتا می توانند ما را تا سر قبر همراهی كنند.

و اولين همسر ما روح ماست كه اغلب در تعقيب ثروت ، قدرت و شادی های قبلی پنهان شده است.

با همه وجود ، روح ما تنها چيزی است كه هر جا ما برويم با ما می آید.

بنابراين به آن توجه كنيد و آن را قوت ببخشید و به آن عشق بورزيد.

اين بزرگترين هديه خداوند به ما در اين دنياست.

پس بياييد آن را بدرخشانيم ......

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : داستان پادشاه چهار زنه , داستان کوتاه , داستان آموزنده , داستان شب , پادشاه , همسر , زندگی و مرگ , بدن انسان , مال و ثروت , خانواده , دوستان ,

تاریخ : جمعه 10 فروردین 1403 | نظرات (0) بازدید : 105
نویسنده : NetFars |

 

عشق بورزید تا به شما عشق بورزند

 

روزی روزگاری پسرك فقیری زندگی می كرد كه برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی میكرد.

از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.

روزی متوجه شد كه تنها یك سكه 10 سنتی برایش باقی مانده است و این درحالی بود كه شدیداً احساس گرسنگی میكرد.

تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند.

به طور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز كرد.

پسرك با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا ، فقط یك لیوان آب درخواست كرد.

 

 

دختر كه متوجه گرسنگی شدید پسرك شده بود بجای آب برایش یك لیوان بزرگ شیر آورد.

پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر كشید و گفت : « چقدر باید به شما بپردازم؟ »

دختر پاسخ داد : « چیزی نباید بپردازی. مادر ما به ما آموخته كه نیكی ،  ما به ازائی ندارد »

پسرك گفت : « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری میكنم »

 

 

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.

پزشكان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام كنند.

 

 

دكتر هوارد كلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.

هنگامی كه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.

بلافاصله بلند شد و بسرعت به طرف اطاق بیمار حركت كرد.

لباس پزشكی اش را بر تن كرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.

در اولین نگاه او را شناخت.

 

 

سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام كند.

از آن روز به بعد ، زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یك تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی از آن دكتر كلی گردید.

 

 

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.

به درخواست دكتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.

گوشه صورتحساب چیزی نوشت و آن را درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

 

 

زن از باز كردن پاكت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.

مطمئن بود كه باید تمام عمر را بدهكار باشد.

سرانجام تصمیم گرفت و پاكت را باز كرد.

چیزی توجه اش را جلب كرد.

چند كلمه ای روی قبض نوشته شده بود.

آهسته آن را خواند :

 

.

.

.

.

.

 

« بهای این صورتحساب قبلاً با یك لیوان شیر پرداخت شده است »

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : عشق بورزید تا به شما عشق بورزند , عشق , عشق ورزیدن , فقیر , دستفروش , گرسنه , دختر زیبا , شیر , دكتر هوارد كلی , هزینه بیمارستان , صورتحساب , قبض , داستان کوتاه , داستان آموزنده , مطلب خواندنی , داستانک , داستان ,

تاریخ : یکشنبه 27 اسفند 1402 | نظرات (0) بازدید : 100

حالت چشم دانشجویان دختر و پسر تاریخ : دوشنبه 28 خرداد 1403
ماجرای طنز دختر مکزیکی و نامزدش ! تاریخ : دوشنبه 28 خرداد 1403
عکس انواع خر تاریخ : جمعه 04 خرداد 1403
عکس شجره نامه پادشاهان هخامنشی تاریخ : جمعه 04 خرداد 1403
عکس چهره دختر خانم ها بعد از بیدار شدن تاریخ : جمعه 28 اردیبهشت 1403
آموزش کاربردی چند ضد حال اساسی تاریخ : جمعه 28 اردیبهشت 1403
داستان کوتاه و خواندنی پیرمرد و دخترک تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403
تصويری دلخراش از گروگانگيری يک دختر ! تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403
کاریکاتور مراحل درس خواندن تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403
فواید و مضرات روغن ذرت تاریخ : شنبه 01 اردیبهشت 1403
شعر طنز حسنی نگو بلا بگو تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403
داستان طنز سیندرلا تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403
فواید بی شمار تخم مرغ تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403
شعر مست و هشیار از پروین اعتصامی تاریخ : یکشنبه 26 فروردین 1403
عکس 2 تا هلو ! تاریخ : یکشنبه 26 فروردین 1403
وای به روزی كه خانوم ها برن سربازی ! تاریخ : شنبه 25 فروردین 1403
عکس ابراز عشق مردانه تاریخ : چهارشنبه 22 فروردین 1403
تصاویر هتلی رویایی با امکانات مدرن تاریخ : چهارشنبه 22 فروردین 1403
تست روانشناسی مخصوص آقایان ! تاریخ : چهارشنبه 15 فروردین 1403
9 توصیه دوستانه یک آدم افسرده تاریخ : چهارشنبه 15 فروردین 1403


فروشگاه اینترنتی
نت فارس
firefox
opera
google chrome
safari